موضوع این مقاله پژوهشی تطبیقـی دربارة رویکرد مشترک صدرالمتألهیـن و علامه طباطبایی دربارة نفی کارآمدی برهان لم در قلمرو فلسفة اولی است. ملاصدرا با اتکا به نظریة بساطت حقیقت وجود و اینکه امر بسیط حد و درنتیجه برهان ندارد به این نتیجه دست یافت که برهان لم در شناخت و اثبات احوال و اوصاف وجود کارآمد نیست. صدرا برهان اِنّ را نیز، با ...
بیشتر
موضوع این مقاله پژوهشی تطبیقـی دربارة رویکرد مشترک صدرالمتألهیـن و علامه طباطبایی دربارة نفی کارآمدی برهان لم در قلمرو فلسفة اولی است. ملاصدرا با اتکا به نظریة بساطت حقیقت وجود و اینکه امر بسیط حد و درنتیجه برهان ندارد به این نتیجه دست یافت که برهان لم در شناخت و اثبات احوال و اوصاف وجود کارآمد نیست. صدرا برهان اِنّ را نیز، با استناد به قاعدة ذوات الاسباب، گاه بهکلی نامعتبر و گاه با کارکردی ضعیف معتبر میشمارد. او پس از تضعیف یا حتی تخطئة نقش برهان در قلمرو فلسفة اولی به نوعی منطقگریزیِ محتوم تن میدهد و درنهایت شهود را تقویت میکند. علامه طباطبایی نخست، همچون صدرا، برهان لم را در قلمرو مسائل فلسفی نامعتبر میشمارد (البته نه با استناد به نظریة بساطت وجود، بلکه با اتکا به سه مبنای علمشناختی کلان). آنگاه با اتکا به قاعدة ذوات الاسباب برهان اِنِّ مصطلح نزد منطقیون را نیز تماماً ناکارآمد میداند. سپس نوع جدیدی از برهان به نام «برهان ازطریق ملازمات عامه» عرضه میکند و بر آن است که براهین فلسفی همه از این نوعاند. بنبست نظریای که نخست ملاصدرا و سپس علامه با آن مواجه شدند در اعماقش از ناکارآمدی منطق اصالت ماهوی در قلمرو فلسفة وجودی خبر میدهد. در این مقاله، رویکرد علامه طباطبایی مبنیبر نفی ناکارآمدی براهین مذکور نقد میشود. اما مدعای ایشان مبنیبراینکه برهان ازطریق تلازم در فلسفه کارآمد است و با سایر براهین تفاوت ماهوی دارد کشفی ارزشمند تلقی میشود که میکوشد تا رکود منطق را درمقایسهبا وجودشناسی در حکمت نوصدرایی جبران کند.